ایـــــلـــــیـــــای نــــــاز خـــــالـــــه مـــــرجـــــان ایـــــلـــــیـــــای نــــــاز خـــــالـــــه مـــــرجـــــان ، تا این لحظه: 12 سال و 23 روز سن داره

ღ ایــلــیــا،پــســر بــهــار ღ

سپاس بی پایان....!

به نامت مهربان من! سلام! سلام به همه دوستای مهربونی که تو این روزای سخت با کامنتای پرمهرشون مارو همراهی کرد! خدا شاهده نمیدونید با خوندن هر کامنت چقد از بودن شما خوشحال میشدم! ممنونم ازتون! یک دنیا ممنونم!که برای پسرک ما دعا کردین! واقعا"نمیدونم چطوری باید ازتون تشکر بکنم؟ نمیتونم کاری بکنم جز اینکه از ته ته ته دلم ازخدا برای تک تک شما و کوچولوهاتون سلامتی بخوام! عمل ایلیا دیروز با موفقیت انجام شد! الحمدلله دکترش از همه چی راضی بوده و گفته که مشکلی نیس‍! به امید خدا پسرک نازمون فردا مرخص میشه! حول و حوش یک ربع پیش هم با مامان ایلیا صحبت کردیم‍! الحمدلله آقاپسری حالش خوب بود و داشت...
20 خرداد 1392

گاهی صبوری،باید...!

به نام خداوند مهر و ماه! سلام....! راستش هیچوقت دوست نداشتم تو وب ایلیا از غم و غصه بنویسم! دوس داشتم اگر هم مشکلی بود اینجا ثبتش نکنم! اما....! من باخودم قرار گذاشته بودم هر چیزی که مربوط به"ایلیا"ست رو اینجا بنویسم! پس پسرکوچولوی ناز خاله متاسفانه مجبوره وقت خوندن خاطراتش این روزهای یه کمی سخت رو هم بخونه! متاسفانه ایلیا 92/03/19 یه عمل داره! یکی از رگای قلب کوچولوش بازه که باید توسط عمل بسته بشه! روزای سختیه!برای هممون! همه فکر کوچیک بون ایلیا رو میکنیم! اما خب....!اون خدایی که این فرشته رو بی منت بهمون بخشیده،خودشم حفظش میکنه! دکترش گفته که عملش سخت نیس،آسونه! بازم توکل به خدا! چشم...
13 خرداد 1392

کج کلاه خان....!

به نام آفریدگار بهار! سلام به همه دوستای گل ایلیا و خاله مرجانش! امیدوارم که حال همه تون خوب باشه! اول از همه بابت تاخیر مون عذر میخوام! انگار امسال فصل بهار،به خاله مرجان ِایلیا فقط کرختی و سستی داده! به هر حال شما به بزرگواری خودتون کوتاهی خاله مرجانو ببخشین! *خب بریم سراغ آپ ایندفعه مون! راستش چند روز پیش آقا ایلیا،همراه مامان مریم و خاله مرجانشون رفتن بیرون! یا به قول خودش همون دَدَ! خلاصه خاله مرجان ِایلیا به بغل همراه و با مامان مریم آقا ایلیا همینجور مشغول دیدن مغازه ها بودن که..... یهو خاله مرجان یه مغازه دید که کلاهای جیگیلی داشت! و از اونجایی که خاله مرجان جونشه و ایلیا،و دوس نداره آفتاب...
21 ارديبهشت 1392

روز تولد تو میلاد عشق پاکه...!

به نام آفریدگار بهار! تاریخ 91/01/21! مکان مدرسه ی خاله مرجان! خاله مرجان امتحانشو داده و با دوستاش توی حیاط دارن صحبت میکنن! تسبیح خوشگلش توی دستشه و داره آروم آروم صلوات میفرسته! طبق معمول وجودش از استرس خالیه!اما فکرش یه کم مشغوله! سعی میکنه از بین همهمه ی بچه ها،توی ذهنش تمرکز کنه و تصور کنه اونجایی که الآن مامانش اینا هستن چه خبره؟ یه کم که با بچه ها میشینه و سر به سر هم میذارن،میره سمت دفتر مدرسه! ناظمشون تا تسبیحو توی دستشو میبینه با لبخند میگه : داری برای خواهرت صلوات میفرستی!؟ خاله مرجان لبخند میزنه و با آرامش میگه:بله! یه دفعه یکی از بچه ها میاد و با ناظم شروع...
2 ارديبهشت 1392

بازسازی یک خاطره!

به نامت کردگار بی همتا! دوشنبه: 7/فروردین/91 تقریبا" آخرای شب،مامان مریم و خاله مرجان ِایلیا،باهم در حال smsبازین!با این مضمون: مامان مریم:گلی،-منظورش منم-فردا فلشو برات میارم!صبح ساعت 10،سر خیابونِ... باش!هم من با این وضعم تنها نرم!هم راهی جز مترو نیست تا اونجا! خاله مرجان:فدای سرت!باشه میام!فقط بریم واگن بانوان! مامان مریم:آره بابا!بهترین جا همونجاست!زحمتت میشه دیگه! خاله مرجان:تو همیشه رحمتی! مامان مریم:فدای تو،فردا میبینمت! خاله مرجان:به امید خدا،بـــــوس! چیزی متوجه نشدی ازش پسر؟خب حق داری!توضیح میدم الآن برات! پارسال 7 فروردین،منو مامان مریم ِتو به هم اون sms های بالا رو دادیم! حالا قرا...
8 فروردين 1392

عیدت مبارک پسر جون!

  به نامت مهربانم! سلام پسر جون! بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب! امسال اولین عیدی بود که تو،وروجک من،با ما سر سفره ی هفت سین نشستی! نمیدونم،شاید دعا هم کردی! اینروزا یه کم سرما خوردی!بیقراری! آخه این همه گریه برای چیه پسر جون؟مرد باش!قوی باش! تو راه درازی در پیش داری پسر!تحمل داشته باش! میدونی امسال عید چی قشنگ بود؟وجود تو،......آره"وجود تو"! این خیلی قشنگه که برای خوش آمد گویی به سال جدید یه "اتفاق قشنگ"هم تورو همراهی کنه!و "اتفاق قشنگ" امسال،"تو"بودی پسر جون،آره"تو"! تو،"قشنگترین اتفاق"سال 91 بودی! اون سال ِسنگینو بعداز کمک "خداوند"فقط و فقط "وجود تو"قابل تحمل کرد! نمیگم سال بدی بود...
6 فروردين 1392

11 ماه چه زیبا گذشت!

به نام خدا وند مهر و ماه سلام پسرک ِشیطون! انقد حرف دارم برات بزنم که حد نداره! این روزا دوباره داری دندون در میاری و بی قرار شدی!همش دستت رو لپته! وروجک ِکوچولو،کلی کارای جدید یاد گرفتی! *مث برق و باد با رورئکت راه میری! *گاهی از کنار روروئک دولا میشی!که باید کلی حواسمون باشه بهت! *مث برق سینه خیز میری! *هر حیوونی که میبینی برات فرق نداره که چیه،تو بهش میگی { آپو }! * گاهی بابایی-بابای من-یا بابای خودتو میبینی،میگی { با }! *همچنان وقتی که میگم بخولمش یا بگیلمش {بخورمش یا بگیرمش}هرجا که باشی،چه بغل کسی باشی چه تو روروئکت باشی یا سینه خیز باشی،باتمام قدرت فرار میکنی! *خیلی ناز و خوشم...
24 اسفند 1391