ایـــــلـــــیـــــای نــــــاز خـــــالـــــه مـــــرجـــــان ایـــــلـــــیـــــای نــــــاز خـــــالـــــه مـــــرجـــــان ، تا این لحظه: 12 سال و 10 روز سن داره

ღ ایــلــیــا،پــســر بــهــار ღ

چند خط ِماندگار!

به نام پروردگارم!

شاید لازم باشه چندخطی رو به صورت ثابت بنویسم،تا موندگار بشن!تاهم تو ذهن خودم ثبت بشن،هم تو ذهن ایلیا!

شاید نشه خیلی از حس هارو با زبون بیان کرد،پس بهترین راهش نوشتنه!

شاید نوشتن این خاطرات و دلنوشته ها،برای "ایلیا"یه راهی باشه برای موندگار شدن!

میخوام براش بنویسم،تا اگر،روزی،جایی کلمه ی"خاله"رو شنید،حسی که قلبش رو پر میکنه نفرت نباشه!

میخوام براش بنویسم،تااحساس منو از داشتن و بودنش بدونه!

میخوام براش بنویسم،تا بدونه،یه جای دنیا،یکی از دلیلای تپش قلب"خاله مرجانش"وجود نازنین اونه!

میخوام براش بنویسم،تا بدونه "خاله مرجانش" چقد دوستش داره!

 

*از شما هم ممونم که با منو "ایلیا"همراهی میکنین!

 

وان یکاد بخوانید و در فراز کنید!

تـــــــو.....همه ی زندگی منی!

به نامت آرامم! میون این همه خستگی! میون این همه باری که روی شونه هامه! میون این همه گرفتگی! میون این همه عذاب! میون این همه حال ناخوش! هنوزم یه چیزی هس که دل ِمرجانو آروم کنه! اونم تویی پسرک ِشیرین ِمن!                          ...
22 دی 1392

تاخیر نوشت!

به نامت آرام جانم! سلام زندگی مرجان! سلام عشق مرجان! سلام نفس مرجان! فکر نکن تو این مدت که ننوشتم از اینجا غافل بودم،نه زندگی،همش دلم اینجا بود! اما خب....انقد مشغله داشتم که به آپ کردن اینجا نمیرسید! عشق ِکوچولوی من دیگه شدی یه وروجک شیرین زبون! انقده بامزه و خوردنی حرف میزنی که حد نداره! میمرم برات جوجه! تمام زندگیمه و تو! عـــــاشقتم!عاشق! خیلی مجال نوشتن ندارم! فقط یکی دوتا عکس ازت میذارم! این یه شب از شبای محرمه: از راست به چپ: آقا آراد(نوه ی عمه م)  آقا ایلیا  آقا کسرا(نوه ی عموی من) آقا آراد شیطون بلا که نمیذاشت یه عکس تمام رخ ازش بگیری! ...
10 آذر 1392

♥ فـــــرشــــتــــه ی نــــجــــات ♥

به نامت آرام دلم! وقتی رسیدی که شکسته بودم       ازهمه ی آدما خسته بودم وقتی رسیدی که نبود امیدی           اما تو مث معجزه رسیدی       وقتی رسیدی که شکسته بودم        از همه ی آدما خسته بودم بعد یه عالم اشک و بغض و فریاد        خدا "تو" رو،برای من فرستاد      خوب میدونم جای"تو"رو زمین نیست       خیلیه فرق"تو"،فقط همین نیست آدمای قصه های گذشته &...
28 مرداد 1392

مینویسم تا بمونه...!

به نامت بخشنده ی مهربانم....! هی این صفحه ی صورتی پررنگ ِنی نی وبلاگو جلوم باز میکنم،هی مدیریت وبو باز میکنم! یکی-دوخط مینویسم و باز پیشمون میشم! یهو کل tab هایی رو مربوط به وب ِتو باز کردم می بندم! بی حوصلگی های خاله رو ببخش! این روزا همش با خودم فکر میکردم کاش کمی بزرگتر بودی! کاش میتونستی معنی حرفایی رو که تو دل خاله مرجان هس بفهمی! باز از فکرم پشیمون میشدم! دنیای آدم بزرگا چی بیشتر از دنیای پاک بچگی ِتو داره که من از الآن آرزو کنم کاش تو زودتر واردش بشی! دوس ندارم زود بزرگ شی! دوس ندارم زود وارد دنیای آدم بزرگا بشی! دوس ندارم زود خیلی چیزا رو بفهمی! با خودم قسم خوردم،عهد کردم،اجازه ند...
18 مرداد 1392

من یه موش دارم!

به نامت مهربانم! من یه موش دارم! میدونستین؟ یه موش خوشگل و بامزه که "مرجان"نفسش میره براش! یه موش کوچولو که الآن 8 تا دندون داره ولی وقتی که اینو عکسو گرفته دندوناش نصفه نیمه به 6 تا می رسیده! موشی که حالا شده تمام زندگی"مرجان"! دوس دارین موشمو ببینین؟     15ماهگیت مبارک عشقم! ...
21 تير 1392

از همه جا.....!

به نامت مهربانم! سلام به همه دوستای گل ایلیا و خاله مرجانش! یه دنیا شرمنده بابت این غیبت طولانی! راستش بخاطر عمل ایلیا یه کم بی حوصله بودم، بعد اونم که مولودی داشتیم یه مسافرت پیش اومد و بعدشم قطعی نت باعث شد که از خونه ی قشنگ مجازیم و دوستای گلم دور باشم! عوضش الآن با یه پست توپ جبران میکنم! ♥شکرت خدا...! هنوزم وقتی به روزی که دکتر گفت ایلیا باید عمل بشه فکر میکنم،اعصابم خرد میشه! 7خرداد ماه بودکه رفت دکتر! وقتی مریم گفت عمل میخوادانگار آب یخ ریخت روم،آروم بودم!مث همیشه!اما تو دلم غوغا بود! رسیدیم به 19 خرداد!خدا برای هیچکس این روزا و این استرس رو نیاره!حتی برای کافرش! چه شبایی دور ...
14 تير 1392