ایـــــلـــــیـــــای نــــــاز خـــــالـــــه مـــــرجـــــان ایـــــلـــــیـــــای نــــــاز خـــــالـــــه مـــــرجـــــان ، تا این لحظه: 12 سال و 23 روز سن داره

ღ ایــلــیــا،پــســر بــهــار ღ

از همه جا.....!

1392/4/14 16:02
969 بازدید
اشتراک گذاری

به نامت مهربانم!

سلام به همه دوستای گل ایلیا و خاله مرجانش!

یه دنیا شرمنده بابت این غیبت طولانی!

راستش بخاطر عمل ایلیا یه کم بی حوصله بودم،بعد اونم که مولودی داشتیم یه مسافرت پیش اومد و بعدشم قطعی نت باعث شد که از خونه ی قشنگ مجازیم و دوستای گلم دور باشم!

عوضش الآن با یه پست توپ جبران میکنم!

♥شکرت خدا...!

هنوزم وقتی به روزی که دکتر گفت ایلیا باید عمل بشه فکر میکنم،اعصابم خرد میشه!

7خرداد ماه بودکه رفت دکتر!

وقتی مریم گفت عمل میخوادانگار آب یخ ریخت روم،آروم بودم!مث همیشه!اما تو دلم غوغا بود!

رسیدیم به 19 خرداد!خدا برای هیچکس این روزا و این استرس رو نیاره!حتی برای کافرش!

چه شبایی دور از چشم بقیه سرمو فرو کردم تو بالشم و اشک ریختم!

چه شبایی ضجه زدم و خدا رو صدا کردم!

الهی شکر!الهی شکر!الهی شکر که پسرکم صحیح و سالم برگشت خونه!

وقتی شب زنگ زدم icu که حال ایلیا رو بپرسم خانمی که مسئول اونجا بود گفت، شما چه نسبتی باهاش داری؟گفتم من خاله شم!خانمه بهم گفت،خانم ما فقط به پدر مادر جواب میدیم!چقد زبون ریختم تا خانمه یه کلمه گفت،حالش خوبه،خوابیده!

 الهی شکرت!

خدایا مرسی که اونروزا تمام شد!اونم به خوبی و خوشی!

 خدایا مرسی که نذاشتی کسی اشکامو ببینه!

خیلی مخلصم!

 

♥اولین قدم ها....!

عشق خاله تو همین روزا اولین قدمهای کوچولوش رو برداشت!وخیلی سریع این قدمها به راه رفتن تبدیل شد!

حالا هروقت که نگاه میکنی یه موجود کوچولوی حدودا" 80 سانتی داره برای خودش وسط اتاق راه میره!هی تاپ و تاپم میخوره زمین!

همیشه رو پا باشی عسل من!

♥ازمزایای راه رفتن....!:)

والا این پسرکوچولوی وقتی که سینه خیز یا چهار دست و پا هم که میرفت سرعت جِت داشت و همه جا سرک میکشید!

حالا شما فکر کنین این پسری با راه رفتن دیگه چه آتیشایی که نمیسوزونه!

از گشتن تو کل خونه و اتاقا و سرک کشیدن تو کمدا و اینا بگیرید تـــــــــــــا بالا رفتن از پله!

حالا یه چیز جالب.... دیشب آقا ایلیا داشتن با باباییشون(بابای من)اون اتاق بازی میکردن!

منم این یکی اتاق پای کامپیوترم بودم!

این وروجک هی با اون پاهای کوچولوش تاتی تاتی میکردو میومد پیش من که پای کامپیوتر بودم!

میگفت که بغلش کنم،بغلش میکردم،دو دقیقه مینشست باز میرفت!

یه چندبار که اومد و رفت،دیگه دیدم نشست پیش بابا بزرگش و شروع کردن باهم به بازی  کردن!

یه کم که گذشت انگار باخودش گفت چرا بذارم خاله مرجانم راحت بشینه به کارش برسه؟

باز یا علی گفت پاشد اومد پیش من و گیر به دمپاییم که از پام درش بیاره!

وروجک شیطون دیگه نمیشینه که!دائم به راهه بچم!

♥شیرین زبونی....!

انگار بچه همین که یک ساله میشه یهو کـــــلـــــی پیشرفت میکنه!

این وروجک کوچولوی ماهم از این قاعده مستثنی نیس!

خیلی با نمک چندتا کلمه رو میگه!

به رُهام(باباش) میگه:هام!وقتی میگیم ایلیا،رُهامو صدا کن خیلی ناز و شیرین میگه:هام!

به مامانش میگه:ما!

از اهل خونه شنیده که همه به من میگن"مرجان"این وروجکم گاهی که میخواد صدا کنه میگه:مَــ !

من عاشق این مَــ گفتنشم!

دلم ضعف میره براش‍!

خیلی دوس داشتم یادش بدم"مرجان"صدام بزنه،اما همه گفتن نه،خاله قشنگ تره!

منم که تسلیم!

♥شیرین کاری...!

*این وروجک این روزا عادت کرده به هر جاکه میخوره،یا زمین میخوره اون محلو بزنه و بگه اَه!

چندروز پیش آقا ایلیا رفت تو آشپزخونه پیش مامانیش(مامان من) یهو دیدم مامانم غش کرده از خنده!

آقا رفته بود نشسته بود زیر صندلی میز ناهار خوری اون زیر گیر کرده بود‍!بماند که چجوری نجاتش دادیم!:)همین که از زیر میز اومد بیرون یهو زد رو میز گفت اَه!

یکی نیس بگه وروجک به زور نذاشتنت زیر میز که میزو میزنی!

خود درگیری دارن بچه های الآن!:)

 *تا موبایل یا گوشی تلفن میبنه بر میداره میذاره روی گوشش میگه:اَیین!

یعنی الو؟!

بخورمت جوجه!

*ایلیا یه پتوی سبز داره که مامانم رو سیسمونیش براش خرید!

عاشق این پتوئه!دائم میگیره بغلش باهاش راه میره!

من اسمشو گذاشتم "معشوق ایلیا"

حالاچندروز پیش مامان ایلیا زنگ زد خونه ی ما و به مامانم گفت گوشی رو بده مرجان!

گوشی که گرفتم دیدم مریم همینجوری داره میخنده!ازخنده ی اون منم خندم گرفت!

گفتم چی شده؟گفت مرجان پتوشو انداختم تو ماشین لباس شوئی،از وقتی این پتو رو انداختم تو ماشین این نشسته جلو ماشین داره اشک میریزه!

جیگر این مهرو محبتتو برم!

♥خرابکاری....!

الآن که دارم این قسمتو مینویسم،چندتا نفس عمیق کشیدم و سعی کردم آروم باشم!:)

وقتی که مریم اینا خونه ی ما مهمونن سفره رو روی زمین میندازیم!به علت کثرت نفرات روز میز جا نمیشیم!:)

دیشب آقا ایلیا رفتن پیش باباییشون(بابای من)که موبایلش دستش بود!با حرکت دستاش به باباییش فهموند که براش نانای بذاره تا برقصه!

از اونجایی که بابایی تو گوشیش نانای نداش،خاله مرجان بیچاره فداکاری کردو با گوشیش نانای گذاشت و گوشی طفل معصومو داد دست ایلیا!

خلاصه داشتیم سفره رو میچیدیم!من ظرف خورشت رو آوردم گذاشتم تو سفره!

بعدش که رفتم تو آشپزخونه بقیه ی چیزارو بیارم،یهو دیدم صدای گریه ی آقا بلند شد!

از اونجایی که تازه راه افتاده و یه کم کنترل کردن براش مشکله،وقتی که پاشده بود نتونسته بود خودشو کنترل کنه و افتاده بود زمین و دستش رفته بود تو ظرف خورشت!

از اونجایی که گوشی منم دستش بود اونم افتاده بود!

وای.......!عجب لحظه ای بود!:) قلبم فشرده شد!:)گوشی طفل معصومم،بمیرم برات!:(

همه دوییدن سمت ایلیا من دوییدم سمت گوشیم!:)

طفل معصوم گوشیم قرمه سبزی ای شده بود!:(

دیگه هیچی!چندتا نفس عمیق کشیدم خودمو کنترل کنم!

خدا برا هیشکی این روزو نیاره خواهر!

گوشیم داشت جلو چشمام پر پر میزد!

وروجک خرابکار!

♥تولد امیرعلی!

دیروز یعنی 13/تیر/92 تولد امیر علی بود!

حالا امیر علی کیه؟ پسر عموی من و مامان مریم ایلیا!

وروجک 8 سالش تمام شد!

این شد که ما هم دیشب به مناسبت تولد علی آقا رفتیم خونشون!

دیگه یه جاهایی نزدیک بود از دست ایلیا و امیر علی سرمو بکوبم به دیوار!

وروجکی ان این دوتا برا خودشون!

حالا عکساشونو میذارم براتون!

این عسل ِخاله مرجان!

عسلی!

خنده هاتو قربون!

نفس!

حواست کجاس پسر؟

گلم!

امیرعلی جون!

امیرعلی جون!

ایلیا و امیر علی البته به زور!

ببخشید دست خاله مرجانم تو عکسه!:)

ایلیا و امیرعلی!

من عاشق این عکسم!

عشق منی!

دوباره امیرعلی جون!

امیرعلی جون!

کیک امیرعلی!

کیک امیرعلی!

امیرو کیکش!

امیر!

گل کوچولوی من!

گلکم!

اگر فهمیدین اینجا چی میخواس؟بله گوشی خاله مرجانشو میخواس!

ول کن گوشی بیچاره رو!دیشب داشتی جوون مرگش میکردی!

پسری!

نفس منی تو!

نفسم!

ژست جدید پسری موقع نشستن!

جیگرتو‍!

آقا تو 5/14 ماهگی تازه یادش افتاده پستونک بخوره!

ایلیا و پستونکش!

عاشقتم پسر!

14/تیر/92

خاله مرجان!

پسندها (1)

نظرات (9)

زهرامامانه ایلیا جون
14 تیر 92 16:14
سلام ایلیا جون میشه به ایلیا ی من رای بدی کافیه کد 199 رو به شماره 20008080200 ارسال کنی همین ممنون میشم
متین مامی ایلیا
14 تیر 92 18:32
سلام عزیزه دلم خوبی؟
خوشحالم که ایلیا خوبه خوبه
عکساش و دیدم یه عالمه ذوق کردم
رمز و خصوصی برات گذاشتم


قربونت برم!
مچکرم عزیزم!
چشم میام!
سمانه مامان آرشیدا
15 تیر 92 1:07
خیلی خوشحالم که خوب و سرحالی ایلییای عزیز.
میبینم که راه افتادی و دیگه همه از دستت امون ندارن.
خاله شدن این حرفا رو هم داره دیگه. یه جاهایی باید قید گوشیت رو بزنی.ههههههههههههههه

ممنونم سمان جون!
بله دیگه هیچکس آرامش نداره از دستش!
نه تورو خدا قید هرچی رو میزنم الا گوشی!
خاله ی امیرعلی
15 تیر 92 1:16
به به بالاخره آپ کردید شما!
ای جووونم؛ ایشالا همیشه سالم باشه گل پسر..
وااااای چقدر بابتِ قضیه ی گوشیت خندیدم.... فدا سرش..


بله اومدیم ما!
سلامت باشی عزیزم!
بعله شما ختدیدی و من......!
خخخخخ!
مامان کوثری
15 تیر 92 5:48
با سلام تم پارتی با خدمات زیر درخدمت شماست: حتما سر بزنید و نمونه کارهامون رو ببینید شاید خوشتون اومد http://temparti.blogfa.com/ انواع تم تولد (هم طراحی و هم چاپ) هر طور شما بخواین تم جشن دندونی ، جشن سیسمونی ، جشن قدم ، جشن الفبا و... انواع تقویم(حتی متناسب با تم مورد نظرتون) انواع قاب و فریم عکس ساخت کلیپ جشن تولد و جشن های دیگه ساخت کلیپ از عکسهای کوچولوتون ثبت و یادآوری خاطراتی که هیچ وقت تکرار نمی شن همه جوره در خدمت شما هستیم طراحی و آماده سازی گیفت های مخصوص جشن منتظرتون هستیم حتما به ما سر بزنید
متین مامی ایلیا
17 تیر 92 0:12
بلاخره فرصت کردم و پست و کامل خوندم

خوشحالم که گل پسریمون خوب خوب شده

وای مامانا همش لحظه شماری میکنن این وروجکا راه برن ولی وقتی راه میرن مگه میشه به پاشون رسید، ایلیای ما فکر کنم از صبح که بیدار میشه تا شب که میخوابه یه 2 کیلومتر راه میره، دقیا درکتون میکنم

الهیییییییییییییییییییییییی اب این حرف زدناش

بچم میز بی ادب و دعوا کرد دیگهههههههههههه

کلی ازدستش خندیدم به خاطر جریان پتو

الهییییییییییییییییییییییییییی طفلی خاله مرجان
خوب خاله شدن این دردسرارو هم داره دیگه مرجان جون

تولد امیر علی ناز هم مبارک


قربون شما متین جون!
بعله راه افتادن این چیزاروهم داره دیگه!
والا متین جون این روزا تمام وسایل دارن دعوا میشن از دست آقا!
پتو نه متین جون،"معشوق ایلیا"!
اییییییییییییییییییی بله طفلی خاله مرجان!
مرسی عزیزم برای تبریک!
نسرین خاله اسما
17 تیر 92 1:16
الهی فدات شم ایلیا جونم خوب شدی خاله ؟انشالله که دیگه مریض نمیشی و تنت سالم میمونه
ماشالله ندیدنی بزرگ شدی دیگی یه آقا خوشتیپی شده و قدم های اولتم برداشتی مبارک باشه انشالله که همیشه تو زندگیت بهترین قدم هارو برداری عزیزم
قربون اون مَـــــــــ گفتنت برم من ایلیا جونم
اسماجونم اولش بهم نـَــــــــــ میگفت منم مثل محبوبه جون کلی ذوق میکردم
ااااااااای مرجان جون شیطون پس فکر دست طفل معصوم ایلیا جونی نیستی و فکر اون طفل معصوم گوشیت هستی دیگه ...آره دیگه خاله ی مهربون به این میگن ولی خدا وکیلی خیلی سخته که این گوشی طفل معصوم آدم بره تو دریاچه ی قرمه سبزی غرق بشه ...درک میکنم



سلام نسرین جونم!
مرسی از دعای قشنگت!
آره عزیزم وروجکی شده برا خودش!
دلم میره براش وقتی میگه مَـــــ!
خخخخخخخخ من دیدم همه رفتن سمت ایلیا منم رفتم سمت گوشیم!
قربونت برم توام همدردی!
مرسی برای کامنت قشنگت!
مرجان مامان اران
17 تیر 92 15:06
اخی عزیزم خدارو شکر روزای بد تموم شد
همیشه خوش باشیددد
راه رفتنتم مبارک عزیز دلمم
عکسا هم عالی بودننننننننننن


مرسی مرجان جون!
آره واقعا خداروشکر!
آران گلی رو ببوسید!
خاله نسترن
20 تیر 92 23:57
سلام.خوفین؟
ماشالله پسرک...خوب شیطون شدیا خاله!!!
خوش باشین...
دعا یادتون نره


سلام خاله نسی گل!
بهله خاله آتیش پاره ای شدم برا خودم!
شمام خوش باشی خاله جونم!
محتاجیم به دعا نسی من!