ایـــــلـــــیـــــای نــــــاز خـــــالـــــه مـــــرجـــــان ایـــــلـــــیـــــای نــــــاز خـــــالـــــه مـــــرجـــــان ، تا این لحظه: 12 سال و 23 روز سن داره

ღ ایــلــیــا،پــســر بــهــار ღ

تـــــــو.....همه ی زندگی منی!

به نامت آرامم! میون این همه خستگی! میون این همه باری که روی شونه هامه! میون این همه گرفتگی! میون این همه عذاب! میون این همه حال ناخوش! هنوزم یه چیزی هس که دل ِمرجانو آروم کنه! اونم تویی پسرک ِشیرین ِمن!                          ...
22 دی 1392

♥ فـــــرشــــتــــه ی نــــجــــات ♥

به نامت آرام دلم! وقتی رسیدی که شکسته بودم       ازهمه ی آدما خسته بودم وقتی رسیدی که نبود امیدی           اما تو مث معجزه رسیدی       وقتی رسیدی که شکسته بودم        از همه ی آدما خسته بودم بعد یه عالم اشک و بغض و فریاد        خدا "تو" رو،برای من فرستاد      خوب میدونم جای"تو"رو زمین نیست       خیلیه فرق"تو"،فقط همین نیست آدمای قصه های گذشته &...
28 مرداد 1392

مینویسم تا بمونه...!

به نامت بخشنده ی مهربانم....! هی این صفحه ی صورتی پررنگ ِنی نی وبلاگو جلوم باز میکنم،هی مدیریت وبو باز میکنم! یکی-دوخط مینویسم و باز پیشمون میشم! یهو کل tab هایی رو مربوط به وب ِتو باز کردم می بندم! بی حوصلگی های خاله رو ببخش! این روزا همش با خودم فکر میکردم کاش کمی بزرگتر بودی! کاش میتونستی معنی حرفایی رو که تو دل خاله مرجان هس بفهمی! باز از فکرم پشیمون میشدم! دنیای آدم بزرگا چی بیشتر از دنیای پاک بچگی ِتو داره که من از الآن آرزو کنم کاش تو زودتر واردش بشی! دوس ندارم زود بزرگ شی! دوس ندارم زود وارد دنیای آدم بزرگا بشی! دوس ندارم زود خیلی چیزا رو بفهمی! با خودم قسم خوردم،عهد کردم،اجازه ند...
18 مرداد 1392

از همه جا.....!

به نامت مهربانم! سلام به همه دوستای گل ایلیا و خاله مرجانش! یه دنیا شرمنده بابت این غیبت طولانی! راستش بخاطر عمل ایلیا یه کم بی حوصله بودم، بعد اونم که مولودی داشتیم یه مسافرت پیش اومد و بعدشم قطعی نت باعث شد که از خونه ی قشنگ مجازیم و دوستای گلم دور باشم! عوضش الآن با یه پست توپ جبران میکنم! ♥شکرت خدا...! هنوزم وقتی به روزی که دکتر گفت ایلیا باید عمل بشه فکر میکنم،اعصابم خرد میشه! 7خرداد ماه بودکه رفت دکتر! وقتی مریم گفت عمل میخوادانگار آب یخ ریخت روم،آروم بودم!مث همیشه!اما تو دلم غوغا بود! رسیدیم به 19 خرداد!خدا برای هیچکس این روزا و این استرس رو نیاره!حتی برای کافرش! چه شبایی دور ...
14 تير 1392

سپاس بی پایان....!

به نامت مهربان من! سلام! سلام به همه دوستای مهربونی که تو این روزای سخت با کامنتای پرمهرشون مارو همراهی کرد! خدا شاهده نمیدونید با خوندن هر کامنت چقد از بودن شما خوشحال میشدم! ممنونم ازتون! یک دنیا ممنونم!که برای پسرک ما دعا کردین! واقعا"نمیدونم چطوری باید ازتون تشکر بکنم؟ نمیتونم کاری بکنم جز اینکه از ته ته ته دلم ازخدا برای تک تک شما و کوچولوهاتون سلامتی بخوام! عمل ایلیا دیروز با موفقیت انجام شد! الحمدلله دکترش از همه چی راضی بوده و گفته که مشکلی نیس‍! به امید خدا پسرک نازمون فردا مرخص میشه! حول و حوش یک ربع پیش هم با مامان ایلیا صحبت کردیم‍! الحمدلله آقاپسری حالش خوب بود و داشت...
20 خرداد 1392

گاهی صبوری،باید...!

به نام خداوند مهر و ماه! سلام....! راستش هیچوقت دوست نداشتم تو وب ایلیا از غم و غصه بنویسم! دوس داشتم اگر هم مشکلی بود اینجا ثبتش نکنم! اما....! من باخودم قرار گذاشته بودم هر چیزی که مربوط به"ایلیا"ست رو اینجا بنویسم! پس پسرکوچولوی ناز خاله متاسفانه مجبوره وقت خوندن خاطراتش این روزهای یه کمی سخت رو هم بخونه! متاسفانه ایلیا 92/03/19 یه عمل داره! یکی از رگای قلب کوچولوش بازه که باید توسط عمل بسته بشه! روزای سختیه!برای هممون! همه فکر کوچیک بون ایلیا رو میکنیم! اما خب....!اون خدایی که این فرشته رو بی منت بهمون بخشیده،خودشم حفظش میکنه! دکترش گفته که عملش سخت نیس،آسونه! بازم توکل به خدا! چشم...
13 خرداد 1392

بازسازی یک خاطره!

به نامت کردگار بی همتا! دوشنبه: 7/فروردین/91 تقریبا" آخرای شب،مامان مریم و خاله مرجان ِایلیا،باهم در حال smsبازین!با این مضمون: مامان مریم:گلی،-منظورش منم-فردا فلشو برات میارم!صبح ساعت 10،سر خیابونِ... باش!هم من با این وضعم تنها نرم!هم راهی جز مترو نیست تا اونجا! خاله مرجان:فدای سرت!باشه میام!فقط بریم واگن بانوان! مامان مریم:آره بابا!بهترین جا همونجاست!زحمتت میشه دیگه! خاله مرجان:تو همیشه رحمتی! مامان مریم:فدای تو،فردا میبینمت! خاله مرجان:به امید خدا،بـــــوس! چیزی متوجه نشدی ازش پسر؟خب حق داری!توضیح میدم الآن برات! پارسال 7 فروردین،منو مامان مریم ِتو به هم اون sms های بالا رو دادیم! حالا قرا...
8 فروردين 1392

عیدت مبارک پسر جون!

  به نامت مهربانم! سلام پسر جون! بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب! امسال اولین عیدی بود که تو،وروجک من،با ما سر سفره ی هفت سین نشستی! نمیدونم،شاید دعا هم کردی! اینروزا یه کم سرما خوردی!بیقراری! آخه این همه گریه برای چیه پسر جون؟مرد باش!قوی باش! تو راه درازی در پیش داری پسر!تحمل داشته باش! میدونی امسال عید چی قشنگ بود؟وجود تو،......آره"وجود تو"! این خیلی قشنگه که برای خوش آمد گویی به سال جدید یه "اتفاق قشنگ"هم تورو همراهی کنه!و "اتفاق قشنگ" امسال،"تو"بودی پسر جون،آره"تو"! تو،"قشنگترین اتفاق"سال 91 بودی! اون سال ِسنگینو بعداز کمک "خداوند"فقط و فقط "وجود تو"قابل تحمل کرد! نمیگم سال بدی بود...
6 فروردين 1392

11 ماه چه زیبا گذشت!

به نام خدا وند مهر و ماه سلام پسرک ِشیطون! انقد حرف دارم برات بزنم که حد نداره! این روزا دوباره داری دندون در میاری و بی قرار شدی!همش دستت رو لپته! وروجک ِکوچولو،کلی کارای جدید یاد گرفتی! *مث برق و باد با رورئکت راه میری! *گاهی از کنار روروئک دولا میشی!که باید کلی حواسمون باشه بهت! *مث برق سینه خیز میری! *هر حیوونی که میبینی برات فرق نداره که چیه،تو بهش میگی { آپو }! * گاهی بابایی-بابای من-یا بابای خودتو میبینی،میگی { با }! *همچنان وقتی که میگم بخولمش یا بگیلمش {بخورمش یا بگیرمش}هرجا که باشی،چه بغل کسی باشی چه تو روروئکت باشی یا سینه خیز باشی،باتمام قدرت فرار میکنی! *خیلی ناز و خوشم...
24 اسفند 1391